سرکوب مضاعف زنان زیر عنوان جعلی مردستیزی

طی یک نظرسنجی از کاربران زن اینستاگرام فمینیسم روزمره ، پرسیدیم که آیا نسبت به مردان احساس خشم دارید؟ ۵۳ درصد زنان پاسخ شان مثبت و ۴۷ درصد منفی بود. در سوال دیگری پرسیدیم آیا به طور کلی از مردان بدتان میآید؟ ۷۴درصد پاسخ منفی و ۲۶درصد پاسخ مثبت دادند. این درصد ها موید آن است که اکثریت زنان حس تنفر نسبت به مردان ندارند و تنها نیمی از زنان نسبت به مردان احساس خشم دارند.
از جمله فعالیتهای مستمر فمینیسم روزمره انتشار تجربیات زنان از تهدید ،تجاوز،خیانت، تعرض و خشونت بوده است. بازنمایی خشونت نظامیافته و مداوم علیه زنان در رسانههای داخلی همواره با سیاستهای عادیساز و توجیهگر خشونت همراه بوده و مسئولیت فمینیستی ایجاب میکند ظلم و ستم مضاعفی که مبتنی بر جنسیت و دامنگیر زنان است را بی کم و کاست بازتاب دهیم تا بازتابدهندهصدای خاموشان جامعه و زنانی از شهرها و روستاهای دور باشیم. حجم درد و رنج زنان که در قالب متن، فیلم، و عکس به فمینیسم روزمره ارسال میشود بیش از حد تصور است و ما تنها قادریم بخش کوچکی از آن را انعکاس دهیم.
هدف از انتشار چنین تجربه هایی به رسمیت شناختن صدای زنان و بها دادن به شخصیت انسانی و مشاهده پذیر کردن درد و رنجیاست که از سوی رسانههای رسمی کتمان میشود.
ضمن این که نشر این تجربیات به معنای اعلام انزجار زنان از مردان نیست و نیز متضمن این معنا هم نیست که باید از مردان متنفر بود. بلکه هر یک از این موارد فقط نمونهای است از تجربیات روزمره زنان آسیب دیده که گوش شنوایی برای بیان رنجهایشان نیافتهاند.
وقتی تجربه زیسته یک زن از تحمل خشونت خانگی، تعرض و یا تجاوز٬ همراه میشود با خشم و نفرین و نفرت٬ برخی عنوان میکنند که انتشار چنین مطالبی مصداق مردستیزی و سبب تفرقهافکنی میان زنان و مردان در جامعه است.
آنچه نگاه جامعهشناسانه به ما میآموزد این است که مشاهدهگر ظواهر نبوده٬ و در سطح وقایع باقی نمانیم٬ بلکه با ژرفنگری به عمق اتفاقات و رویدادها نظر کنیم. زن جوانی را در نظر بگیرید که نیمی از عمر خود را زیر ضربات سهمگین و خشونتبار همسر خود گذرانده و نه حق طلاق دارد و نه امکانی برای رهایی از زندگی . تصور کنید روزی را که از سر استیصال و فروپاشی روانی دست به اسلحه میبرد و شوهر را میکشد. اگر چه به لحاظ حقوقی حکم قتل نفس بر این عمل مترتب است و جرمی به مراتب سنگینتر از خشونت شوهر مرتکب شده اما اگر در اینجا این زن را نیز خشونتگر بنامیم عملا واژه خشونت را از معنا تهی کردهایم. چرا که تداوم خشونت شوهر را طی سالیان سال نادیده گرفته و آن را عادیسازی کردهایم ، خشونتی که شرع و عرف و قانون نیز آن را اگر تایید نکند سکوت خواهد کرد. این ساختارهای ناکارآمد اجتماعی، حقوقی و فرهنگی است که زن به جان آمده را به عکسالعملی غیربرنامهریزی شده و ناگهانی سوق میدهد.
ابراز خشم و انزجاری که در گفتار و نوشتار زنان به صورت واکنشی به خشونت طولانیمدت و نهادینه شده علیه ایشان دیده میشود را نمیتوان مردستیزی و خشونت تعبیر کرد٬ چرا که یک رفتار کنشمند و ساختاری در نظام مسلط نیست. چنین واکنشهای خشمآگینی از سوی زنان صرفا” اعتراضیاست به خشونت سیستماتیک و نهادینه شده موجود در جامعه مردسالار٬ که هرگز هممرتبهی خشونت ساختارمند علیه زنان نیست.
نکته قابل توجه این است که به هیچ بهانهای نباید صدای دردمندی و حقطلبی زنان را در گلو خفه کرد که اگر چنین کنیم با ساکت کردن آنان به بخشی از سیستم سرکوبگر تبدیل شده، به تراکم خشم و صورت تراکم یافته آن یعنی تنفر٬ در زنان دامن زدهایم و نادانسته و ناخواسته ایشان را به سمت بروز فاجعهبار و انفجاری خشم سوق داده وهزینههای سنگینی را بر فرد و اجتماع تحمیل کردهایم. قابل ذکر است که تنها با تغییر مناسبات اجتماعی و حقوقی است که میتوان به خشونت پایان داد نه با سرکوب مضاعف خشونتدیدگان و حکم به سکوت دادن و بستن دهان آسیبدیدگان. اما در حوزه فردی وظیفه انسانی ما این است که با آسیبدیدگان و قربانیان خشونت ساختارمند و نهادینه شده همدلانه و مشفقانه برخورد کنیم و گوش شنوای دردهایشان باشیم و ردای معلم اخلاق را از دوش انداخته از نکته گرفتن به حواشی و تصحیح اغلاط املا و انشای آنها پرهیز کنیم.