ماری موسوی
توضیح ضروری:در زبان فارسی کلمه سکس فقط یک معنا دارد و آن هم رابطه جنسی است. اما در زبان انگلیسی سکس دو معنی دارد: ۱. رابطه جنسی ۲٫ زن، مرد یا دیگر جنسیتها. اصطلاح جامعه شناختی معادل sex در فارسی جنس است٬ و اصطلاح معادل gender جنسیت. گرچه اغلب sex یا زن و مرد بودن را جنسیت مینامند. به همین دلیل ما هم از واژه جنسیت برای ارجاع به زن یا مرد استفاده میکنیم.
“آن جنسیت که یک جنسیت نیست” (۱۹۷۷)،عنوان مقاله ای است با قلم لوس ایریگاری که همه ی زنان باید آن را بخوانند. عنوان مقاله دو معنی دارد. معنای اول به جنسیت زنان به مثابه ی یک “فقدان” اشاره دارد، چیزی که او باور ندارد اما از آن استفاده میکند تا تحلیل فروید از زنان به عنوان فاقدان تنها عضومطلوب (آلت مردانه) را رد کند.
اندامی فاقد تنها عضو لذت بخش رد کند. معنای دوم برمی گردد به تحلیل خود ایریگاری که زنان تنها یک اندام جنسی ندارند٬ بلکه چندین اندام جنسی در سراسر بدنشان وجود دارد٬ همچنین دو لبه واژن٬که از طریق تماس با یکدیگر تولید لذت می کنند.
الگوی روانکاوی کلاسیک فروید بر اساس آناتومی مردانه شکل گرفته است. او بر این باور بود که فرودستی زنان به این دلیل است که آنها فاقد قضیب (آلت مردانه) هستند. در مرحله پیشا اودیپی و اودیپی دختر و پسر هر دو، مادر را رها می کنند و به سمت پدر متمایل می شوند زیرا متوجه می شوند که مادر نه تنها فاقد اندام مردانه است بلکه فاقد قدرتی است که به همراه آن وجود دارد. طبق نقد ایریگاری به این نگرش ” اندام جنسی ای که یک اندام جنسی نیست، اندام جنسی محسوب نمیشود. این اندام متضاد٬ مخالف، برعکس و نقطه ی مقابل تنها اندام جنسی قابل رویت یعنی آلت نرینه است” (نقل از لوربر.۳۸۶)، دلیل این که در کارهای مطرح فروید، زنان دچار “رشک آلت نرینه” هستند همین مسئله است. زنان به عنوان “دیگری” پایین تر و از نظر قدرت و جایگاه در مرتبه دوم در جامعه باقی می مانند چون آنها خود را فاقد چیزی می دانند که مردها به طور طبیعی با آن متولد می شوند. مشکل اساسی این است که این نوع تفکر حتا تا امروز رایج است. دیدگاه فروید نسبت به فرودستی زنان در اصلی ترین نظریه اش یعنی جبرگرایی بیولوژیکی توجیه شده که یک مکانیزم گسترده است برای خنثاسازی تلاش زنان در مسیر ترفیع از جایگاه فرودستی که در آن قرار دارد.
مقاله ی لوس ایریگاری از آن جهت مهم است که بیان میکند رویکرد تئوریک فروید در مورد سکسوالیته و جایگاه اجتماعی زنان و هر چیزی که ما در مورد سکسوالیته زنان و مردان می دانیم همواره از طریق پارامترهای مردسالارانه سنجیده شده است. به عبارت دیگر از ادبیات گرفته تا پزشکی، حقوق، روانشناسی، و سیاست، مردان به طور مداوم سعی در تعریف زنان، سکسوالیته و جایگاه اجتماعی شان داشته اند، زیرا مردان در تمام این رشته های تحقیقی و اکتشافی تفوق داشته اند. هر چیزی را که زنان در مورد خودشان میدانند از طریق مردان به دست آورده اند حتا چوچوله (خروسه٬ کلیتوریس) به عنوان قضیبی کوچک توصیف می شود زیرا مردان از نگاه خود نامی به آن اطلاق کرده اند. از لحظه ای که یک دختر متولد میشود به او گفته می شود که فاقد چیز مهمی است: قضیب و به دلیل این کمبود طبیعی و ذاتی آنها ناکافی و ناقص انگاشته شده اند زیرا در جایی که الگوی متعارف مردانگی است زنان نا متعارف هستند.
ایریگاری از دیدگاه مردانه درباره ی زنان فاصله می گیرد و چندگانگی لذت زنانه را به نمایش می گذارد، ” زنان تقریبن در همه جای بدنشان اندام جنسی دارند. نقاط لذت زنان متفاوت تر، پیچیده تر و دقیق تر از چیزی است که با تفکر قضیب محور تصور میشود” (۳۸۷). او مقاله اش را با دعوت زنان به بازخوانی مفهوم زنانگی و بدن، و ابراز هویت خود به مثابه سوژه ای مستقل بدون در نظر گرفتن دیدگاه مردان پایان میدهد. به باور ایریگاری قبل از آن زنان نیاز به واکاوی چیزی که به عنوان حقیقت پذیرفته اند دارند، آنها باید دستگاه های چندگانه ی ستم را که برای تعریف و محدود کردن نه تنها بدن و تمایلات جنسی شان بلکه نقش اجتماعی و سیاسی شان وجود دارد بررسی کنند. تا زمانی که این اتفاق نیفتد، “نه جنسیت زنان، نه تخیل و نه زبانشان امکان وجود ندارد.” (۳۸۹).
دیدگاهتان را بنویسید