ترجمه: هیفاء اسدی
اکثر مردم وقتی می فهمند که قرار است پدر یا مادر شوی تبدیل به پیشگویانی جوگیر می شوند. من با حجمی از پیش بینی های مختلف روبرو شدم درباره این که پدر بودن چگونه است و یا چه احساسی به من خواهد داد. در اینجا برخی از چیزهایی که هیچ کس مرا برای آنها آماده نکرد می گویم. اگر همیشه از خود پرسیده اید چه چیزی در قلب و ذهن پدران دختردار می گذرد، شاید این فهرست پاسخی به سوالتان باشد.
- هیچ کس به من نگفت چه زود ممکن است توجه اش به پسرها جلب شود.
مانند اکثر مردم، من تقریبا با این انسان شناسی اجتماعی بزرگ شدم که پسران را متجاوزانی عاشق می بیند در حالیکه دختران ، در بهترین حالت، سخاوتمندانه این تعقیب و گریز را تحمل می کنند (نیاز و ناز!). اما این طرز فکر بالاخره در من تغییر کرد وقتی که یک شب در سالن ورزش، دخترم “مری گریس” بازویم را با هیجان گرفت و گفت “بابا، آن پسر را ببین! من از او خوشم می آید!”
درحالیکه داشتیم در کافی شاپ باشگاه آب میوه مان را می خوردیم مرتب بر می گشت و به پسر نگاه می کرد و او را مشتاقانه زیر نظر داشت. حتی یک بار هم پسرک به میز ما آمد. اسمش هریسون بود، وخیلی مودب، شاد و خوش سر و زبان بود. و با دخترم خیلی با مهربانی و احترام رفتار می کرد. عشق اول دخترم فقط یک مشکل داشت. قدش ۱۸۰ سانتی متر بود و خیلی خوش هیکل. ۱۹ سالش بود و در کافه کار می کرد. دخترم سه ساله بود. جدی می گویم!
- هیچ کس به من نگفت ممکن بود چقدر بیشتر عاشق همسرم شوم.
داشتن یک نسخه کوچک از مری در خانه باعث شد که من همسرم را در یک زمینه وتجربه تازه دوباره بشناسم. بسیاری از خصیصه های ذاتی او و خواسته هایی که در طول سال ها مرا به مرز سرخوردگی می رساند ناگهان در شخصیت دخترمان بروز کرد ، و به من این فرصت را داد تا با چشم اندازی جدید و نگاهی تازه آن خصایص همسرم را که همیشه برایم بیگانه به نظر می رسید ببینم. به عنوان مثال: من هرگز نمی توانستم ناراحتی شدید همسرم را زمانهایی که برنامه ها به هم می ریخت درک کنم. حتی پیش پا افتاده ترین اتفاقات و تغییرات در برنامه قبلی ، تا حد زیادی می تواند بر خلق و خوی او اثر بگذارد. مثلا یک بار در صف کافه تریا شاهد ضدحال خوردن شدید او بودم وقتی که آخرین دانه از ساندویچ مورد علاقه اش به یک مشتری قبل از او فروخته شد. شاید ترسناک باشد اما مری گریس هم از این لحاظ دقیقا مثل مادرش است. اما، از آنجا که او معصوم است، من مجبورم برای درک احساساتش با دلسوزی و همدردی بیشتری عمل کنم. اینجاست که درمی یابم در قلب همه این مصیبتهای کوچک آن اشتیاق بکر و پرهیجان برای زندگی نهفته است و اینگونه است که به یاد همسرم می افتم. همیشه عادت داشتم که آن واکنشها را بچگانه ببینم. اما حالا می دانم که آنها به صورت زیبایی کودکانه هستند. بین این دو مفهوم تفاوت عمیقی وجود دارد. آرزو می کنم که می توانستم به عقب برگردم و همیشه او را آنگونه که الان دوست دارم دوست بدارم. او سزاوار این دوست داشته شدن است.
- هیچ کس به من نگفت که چگونه یک پوشک کثیف و حال به هم زن تمام تلاش های قبلی من برای درک آناتومی زنانه را به طور کامل به چالش خواهد کشید!
نیروی حاصل از کشف یک واژن کوچک کودکانه که با مدفوع پوشیده شده عجیب و غریب است. من بالای سر دخترم می ایستادم در حالی که در یک دستم دستمال پاک کننده بود و در دست دیگرم ذره بین تا با دقت یک جراح خرده های مدفوع را از واژن او پاک کنم.
- هیچ کس به من نگفت که داشتن یک دختر خود به خود مرا یک فمینیست خواهد کرد.
- هیچ کس به من نگفت در آن سوی آن همه لطافت چه چیزی منتظر من است.
برای پدران دختران بسیار معمول است که بشنوند “آه، شما فکر می کنید که می دانید عشق چیست، اما آماده باشید! چون هیچ وقت چیزی شبیه به این را احساس نکرده اید.” آنها تا حدی حق دارند. “دختر بابا” که پدرش را با انگشتان کوچکش محکم گرفته صحنه جدیدی نیست. آنچه که کمتر درباره اش صحبت شده آن خشم بسیار زیادی است که آن روی سکه پنهان شده . یک انرژی وصف ناپذیر که تا مغز استخوانتان را گرفته. من کاملا به یاد دارم که روزی با کالسکه دخترم در یک بازار خیلی شلوغ پرسه می زدم در حالیکه اصلا نمی توانستم احساس آرامش کنم چون فقط به این فکر می کردم که ممکن است هر آن روی سر هر کسی از آن جمعیت که جلوی کالسکه دخترم سبز شود بالا بیاورم! برای قلب یک مرد این یک امر پیچیده است که فقط یک محرک باعث شود تا در آن واحد هم آمادگی فدا کردن زندگی ات را داشته باشی و هم آمادگی کشتن دیگری را. شاید خود این یک درس آموزنده باشد.
- هیچ کس به من نگفت که ترانه “بوسه های پروانه[۱] ” بهترین ترانه ایست که تاکنون نوشته شده است.
مهم نیست که چقدراین ترانه را ضعیف و بی ارزش تصور میکردید، همین که صاحب یک دخترشوید این ترانه چنان احساس پر قدرت و مرموزی به شما می دهد که مقاومت ناپذیر است. تابستان گذشته در عروسی دوستم ، من و برخی از مردان دیگر در جشن نیمه اول این آهنگ را به خنده و مسخره گذراندیم … و پس از آن من نیمه دوم آهنگ را در حالیکه اشک می ریختم با دخترم رقصیدم.
- هیچ کس به من درباره اهمیت فوق العاده رنگ صورتی نگفت.
کریسمس گذشته مری گریس از بابا نویل خواست تا برایش یک ” توله سگ دختر” بیاورد. وقتی که بابا نویل از او درباره رنگش پرسید او بی هیچ تردیدی جواب داد ” صورتی!”. من حتی ترشدن چشمان او را موقع شنیدن این خبر که بشقاب صورتی اش در ماشین ظرفشویی است و نمی تواند برای شام از آن استفاده کند دیده ام. اگر یک عیسی مسیح نورانی در ردای سفید در اتاق او ظاهر شود و به او یک اسب بالدار تک شاخ آبی هدیه دهد٬ صادقانه باور دارم که دخترم چیزی شبیه به این بگوید: “اممم، عیسی مسیح مرسی برای اسب بالدار ولی یک چیز را فراموش کردی… صورتی! در ضمن آن لباس سفیدت هم …”
- هیچ کس به من نگفت چقدر خاله بازی و لاک زدن ناخن ها و یا به هم ریختن کمد لباس و قر عوض کردن و نقاشی با مداد رنگی برایم لذت بخش خواهد بود.
منبع: اخبار حقوق زنان
*توجه: این متن در ترجمه کوتاه شده است.
[۱] “Butterfly Kisses” BOB CARLISLE
ترانه درباره احساس یک پدر به دخترش است
دیدگاهتان را بنویسید