کارت عابر بانکم را به من برگردان 

روبه‌رویم زنی نشسته‌است که ۲۳سال سابقه کاری دارد، اما تمام این سال‌ها حقوقش تمام و کمال در اختیار همسرش قرار می‌گرفت: «۲۹ سالم بود که ازدواج کردم، خانواده‌ام دنبال شوهر دادن دخترشان نبودند و این موضوع برای آن سال‌ها واقعاً ناب و کمیاب بود. تمام خواسته پدرم این بود بتوانم تحصیل کنم و بعدها بتوانم برای خودم کار کنم. استقلال اقتصادی در خانواده ما بسیار مهم بود. مادر و پدرم هر دو شاغل بودند و کارهای خانه و خرج و مخارج همه تقسیم می‌شد. من با این فرهنگ و این آموخته‌ها بزرگ شده بودم و زندگی جز این، برایم بی‌معنا بود. دانشجوی دکترا بودم که یکی از همکلاسی‌هایم یک روز جلویم رو گرفت.»
مینا و حسن، هر دو دانشجوی دکترای جامعه‌شناسی بودند و هر دو آرزوهای بزرگی در سر داشتند.
«آن روز حسن جلویم را گرفت و گفت می‌خواهد با من صحبت کند. من دختری آرام و بی‌حاشیه بودم و سعی می‌کردم همیشه خودم را مشغول تحصیل و درس کنم. خیلی هم میانه خوبی با ازدواج نداشتم، نمی‌دانم چرا و با وجود اینکه تمام دوستان و هم سن و سالانم ازدواج کرده بودند و حتی بچه هم داشتند. آن روز، با عصبانیت حسن را پس زدم و گفتم نمی‌خواهم با او صحبت کنم. حسن اما رها نکرد، دو روز بعد با یک شاخه رز قرمز نزدیک خانه ایستاده بود. دروغ نگویم، من تا آن روز هیچ وقت از کسی خوشم نیامده بود، آن روز حسن حسی را در من به وجود آورد که تا به حال لمسش نکرده بودم. عاشق شده بودم و به قول مادرم، دوایی جز دیدار یار نداشت.»
«پیش از ازدواج، همان جلسه اول که پدرم و حسن رو در رو شدند، با هم راجع به زندگی آینده‌مان مفصل صحبت کردند. پدرم برای حسن شرط گذاشت که باید برای حق‌های من ارزش قائل شود و به استقلال اقتصادی‌ام لطمه نزند. من و حسن، به خانه بخت رفتیم و زندگیمان را شروع کردیم. من در یکی از دانشگاه‌های خوب تهران به عنوان استادیار انتخاب شدم و حسن در یکی از بهترین شرکت‌های پژوهشی مشغول شد. زندگیمان عالی بود.»
مینا و حسن، چند سال بعد از ازدواج صاحب دختری به نام آرمیتا شدند. هر دو شاغل بودند، مینا استاد دانشگاه و حسن در یک شرکت پژوهشی مشغول به کار بود.
مینا «بود» را که می‌گوید، نفس عمیقی می‌کشد و زیر لب می‌گوید مگر می‌شود؟ حالا ایستاده و برگ‌های پاییزی را زیر پایش نوازش می‌کند. پالتوی پوستی به تن دارد. دستش را در جیب‌هایش می‌کند و ادامه می‌دهد: «صاحب فرزند که شدیم. من هم مثل خیلی از مادران دیگر، مرخصی زایمان گرفتم و مدتی در خانه ماندم. تا روز به دنیا آمدن آرمیتا، همان طور زندگی کردیم که من دوست داشتم. همان‌طور که پدرم شرط کرده بود. همه چیز در خانه برابر بود. اجاره خانه، خرج و مخارج خانه و… برابر بود و بین هر دویمان نصف می‌شد. مبلغی هم می‌ماند که آن را شخصی خرج می‌کردیم، چون حقوق حسن از من مقداری بیشتر بود، همیشه مبلغی را برای روز مبادا ذخیره می‌کرد.
بعد از به دنیا آمدن آرمیتا، به دلیل اینکه برای مدتی سرکار نمی‌رفتم و مجبور بودم به امور دختر تازه به دنیا آمده‌مان رسیدگی کنم، همه چیز را در اختیار حسن گذاشته بودم. حقوقم کامل دست او بود و هر طور صلاح می‌دانست خرج می‌کرد. مرخصی زایمانم که سرآمد، با علاقه شخصی خودم و البته توافق همسرم، به سرکار برگشتم. دوباره شدم همان خانم استاد دانشگاه. حقوق ماه اولم که واریز شد، حسن آنقدر عجیب رفتار کرد که هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. من را مجبور کرد تمام حقوقم را بردارم و به حساب بانکی‌اش بریزم.
باور کردنش برایم سخت بود، پیش خودم فکر کردم شاید احتیاج داشته باشد و غرورش اجازه نمی‌دهد دلیلش را بگوید. یک ماه، دو ماه، شد ۶ ماه! ۶ماه شده بود که من هیچ استقلالی نداشتم و حقوق ماهانه ام را دربست در اختیار همسرم می گذاشتم.
تنها مواقعی که می‌خواستم با آرمیتا بیرون بروم یا کارهای شخصی‌ام را انجام دهم، باید با حسن تماس می‌گرفتم و او مبلغی را به تشخیص خودش، به من می‌داد. من سرکار می‌رفتم، حتی گاهی اوقات تا ۸ شب هم کلاس داشتم و بیرون از خانه کار می‌کردم، اما شده بودم مثل زن خانه‌داری که باید از شوهرش خرجی بگیرد. بدون استقلال اقتصادی، حسم ی‌کنم هیچ حقی از زندگی ندارم. از آن سال تا امروز، اعتماد به نفسم آنقدر پایین آمده است که حتی نتوانستم موضوع را با کسی در میان بگذارم. البته چند بار می‌خواستم به وکیل یا مشاور رجوع کنم و تنها راه چاره را بپرسم، اما هر بار به بن بستی می خوردم. اگر این کار را می‌کردم، قطعاً نتیجه‌اش جز جدایی چیزی نبود. یک بار فقط به یکی از همکارانم گفتم و او هم با تأکید بر اینکه مرد، رئیس خانواده است، من را به تحمل و گفت و گو با حسن تشویق کرد. با این حال هیچ وقت مشکل حل نشد. شاید اگر می دانستم قانونی است که از من پشتیبانی کند، وضعیت عوض می شد.»
مینا حالا زنی شاغل است که عابر بانکش دیگر دست خودش نیست، حسن اجازه بازکردن حساب به مینا نمی‌دهد و با این استدلال که خودم بهتر از تو می‌دانم پول‌ها را چطور خرج خانه کنم، او را از استقلال اقتصادی منع کرده است.
 
توضیح همسری:
اگرچه طبق قانون مدنی جمهوری اسلامی ایران، ریاست خانواده با مرد است، اما این بدان معنا نیست که استقلال زن به عنوان یک انسان از او گرفته شود، به عبارت دیگر، حقی است که نمی‌توان آن را حتی به مصلحت از زن گرفت.
زنی که به صورت مستقل درآمدی دارد و در مخارج خود وابسته به دیگری نیست، دارای استقلال اقتصادی است. ماده ۱۱۱۸ قانون مدنی به صراحت می گوید :
«زن مستقلاً میتواند در دارایی خود هر تصرفی را که میخواهد بکند»
بنابراین ، زنان حق تصرف در اموال خود را دارند و از آنجایی که شغل، دستمزد مشخصی دارد، و علاوه بر آن بر اساس ماده ۳۰ قانون حمایت خانواده سال ۹۲ در مواردی که زوجه در دادگاه ثابت کند به امر زوج یا اذن وی (یعنی یا اینکه همسرش به او گفته که حقوق خود را خرج کن یا اینکه اجازه گرفته و خرج کرده است) از مال خود برای مخارج متعارف زندگی مشترک (مال خود یا حقوق ماهیانه خود یا ارثی که به خانواده همسر آورده است) که بر عهده زوجه است هزینه کرده و زوج نتواند قصد تبرع زوجه را اثبات کند می تواند معادل آن را از وی دریافت کند.
گزارشی از ثمین چراغی
امتیاز شما به نوشته؟
[کل: 0 میانگین: 0]
اشتراک‌گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *