در بسیاری از موارد مشاورههای زوجین، زمانیکه مشاور بحث شروط ضمن عقد را برای خانم و آقا مطرح میکند با استقبال از جانب زنان و عدم استقبال و وجود تردید در ثبت شروط از جانب مردان روبرو میشود. در اکثر جلسات و کارگاههای آموزشی شروط ضمن عقد، شاهد اشتیاق و تمایل از جانب خانمها و عدم استقبال از جانب آقایان هستیم. حتی در مورد برخی مردانی که نسبت به این موضوع تمایل دارند نوعی شک و تردید و اضطراب وجود دارد. نگرانیهایی که وقتی به دنبال منشا آنها هستیم با علل و عوامل گوناگونی برخورد میکنیم که در راس همه، نگرانی سو استفاده از اختیارات کسب شده (توسط شروط) از جانب زن قرار دارد. برخی مردان بر این باورند با ثبت شروط ضمن عقد، امکان سو استفادههای مختلف از جانب همسرشان افزایش مییابد. وقتی موضوع به یک بحث حقوقی و ثبت سندی به نام شروط ضمن عقد میرسد این نگرانی بیشتر میشود. نگرانیای که در روشهای قدیمیتر و سنتیتر مثل افزایش نفقه و خرید ملک به نام همسر کمتر وجود داشت.
فرهنگ مردسالار در طول قرنهای متمادی و به خصوص از آغاز عصر کشاورزی، نوعی حس مالکیت بر خانواده را در مردان شکل داده است. اگر چه این حس مالکیت در دوران مختلف به علل گوناگونی نظیر تغییر روابط کاری انسانها، تغییر شکل بافت اجتماعی و یا ظهور ایدئولوژیها تغییر شکل یا ضعف و قوت داشته اما بهطور کلی امروزه نیز در پس زمینهی ذهنی فرهنگ مردانه آن را مشاهده میکنیم.
فرهنگ مردسالار که مالکیت مردانه را مشروعیت میبخشد به ساخت کلیشه و انتقال آن از طریق تربیت جنسیتی میپردازد. کلیشههایی نظیر منطقیتر بودن مردان، احساسیتر بودن زنان، مرد نماد قدرت و اندیشه و زن نماد عاطفه و احساس و یا مرد دارای نگاه بلندمدت و زن سطحینگر و… همگی نمودهای فرهنگ مردسالارانه در عصر حاضر هستند.
فرهنگ مردسالار، مرد را به عنوان مالک خانواده معرفی میکند و قوانین حقوقی بسیاری از جوامع در جهان نیز که توسط مردان نوشته شدهاند آن را تایید میکنند. در نگاه مالکیت مرد بر خانواده، شکل خانواده به صورت یک هرم تصور میشود که در راس آن مرد قرار دارد. مرد، تصمیمگیرنده خانواده، تعیین کننده مسیر کلی زندگی افراد خانواده و البته مسئول خانواده است. در این هرم همسر و فرزندان به نوعی اموال مرد تصور میشوند و مرد حق هر نوع تصمیمگیری در مورد آنها را دارد. اگرچه این نگاه، امروزه بسیار تغییر شکل داده اما اسلوب کلی آن هنوز در بسیاری از خانوادهها حفظ شده است. در نگاه هرمی، مرد مالک قرارداد ازدواج محسوب میشود به این معنا که او مسئول ایجاد و فسخ این قرارداد است. شکل تقلیل یافته نگاه هرمی در عصر حاضر نیز موجود است. اگرچه در روزگار ما زن توسط مرد خریده نمیشود اما حق مطلقه طلاق برای مرد که تنها با وکالت به زن هم تعلق میگیرد (و یا در برخی موارد خاص و استثنایی که به زن اجازه خروج از زندگی را با تشخیص قاضی میدهند) خود نشاندهنده پسزمینه مالکیت مرد بر قرارداد ازدواج است…
در ساختار مردسالار خانواده٬ به مرد این قدرت داده میشود که با استفاده از اختیارات قانونی-عرفی خود خانواده را کنترل و ریاست کند و در عوض در قبال سرنوشت تک تک اعضای خانواده مسئول است٬ مانند رابطه حاکمان و رعایا٬ که البته در خانواده ظاهر اخلاقی تر و خیرخواهانه تر به خود می گیرد. هرگونه محدودیت و کم کردن حیطه اختیارات مرد٬ از جمله از طریق شروط ضمن عقد٬این ساختار قدرت یکجانبه را به چالش میکشد. به عنوان مثال مرد حق تصمیم گیری در مورد شغل همسر و تحصیلات او را از دست می دهد و دقیقا در همینجاست که بسیاری از مردان برای دفاع از همین اختیارات قانونی – عرفی یا به تعبیر دیگر ابزارهای کنترلی با بازگرداندن حقوق اولیه بشری به همسرشان مخالفت میکنند. در یک فضای انتزاعی حق تحصیل،حق انتخاب شغل،حق آزادی حرکت،حق انتخاب ادامه دادن یا ادامه ندادن به یک زندگی مشترک را حق طبیعی هر انسان می دانند اما وقتی در شرایط عینی قرار میگیرندبرای حفظ حیطه قدرت و اختیارات خود به طرق مخلف مشروعیت یا عادلانه بودن آن را زیر سوال میبرند.اما این مساله چه اثراتی در خانواده خواهد داشت؟
در تشکیل چنین خانواده هایی ما دو نوع شخصیت مختلف داریم. مردی که از جانب اجتماع و قوانین مختلف صاحب انواع اختیارات است. هر زمان بخواهد زندگی مشترک را شروع و هر زمان بخواهد آن را پایان می دهد.احساس مالکیت بر همسر خود دارد، رفتار و عملکرد اجتماعی او را تحت سلطه دارد و از همه مهم تر هر چقدر دامنه سلطه اش گسترده تر شود بر اساس نوع تفکر جنسیتی بیشتر احساس رضایت دارد٬ چرا که یک مرد موفق و پر توان در اداره زندگی است. اما شخصیت مقابل به زن تعلق دارد.زن تحت مالکیت در کنترل همسر خود قرار گرفته است و همین موضوع او را در معرض احساس عدم امنیت قرار می دهد.احساس عدم امنیت لزوما از نوع برخورد و رفتارهای مابین زوجین ناشی نمی شود و متاثر از شکل و ساختار خانواده می باشد
.احساس امنیت از دو شاخصه مهم ناشی می شود: آسایش خاطر ناشی از ارضای نیاز های خود٬ و اطمینان از این که خطری او را تهدید نمی کند. به عبارتی امنیت حالتی است که درآن ، ارضای احتیاجات و خواسته های شخصی انجام می یابند و احساس ارزش شخصی، اطمینان خاطر، اعتماد به نفس و پذیرش از طرف گروه است. ناایمنی، احساس بی یار و یاوری در مقابل اضطراب های گوناگون است، که شخص به علت ناتوانی در تصمیم گیری و شک و تردید از لحاظ هدف ها، ایده آلها، استعدادهای شخصی، و روابط با افراد دیگر با آن مواجه می گردد. آبراهام مازلو تأکید می کند که هر یک از نیازهای عاطفی، شناختی و بیانی یک ارزش به شمار می رود، این نکته همان قدر که درمورد عشق به حقیقت یا به یقیین صدق می کند، درباره علاقه به ایمنی نیز صادق است. نابهنجاری های روانی و رفتاری در انسان هنگامی شروع می شود که احساس ناامنی بر وجود او حاکم گردد. این احساس، به شیوه های مختلف بر مناسبات آنها، سایرین و نحوه زندگی مختلف آنها تأثیر می گذارد. احساس ناایمنی می تواند فرد درگیر را درفشار قرار دهد و مسائل و مشکلاتی را برای او ایجاد کند و حتی پیامدهای سویی هم در بهداشت روانی فردی و ارتباطات اجتماعی او به بار آورد.
در این جا سوالی مهم از جانب مردان پیش می آید که اگر رفتار دوستانه و عاطفی و محترمانه با همسرمان داشته باشیم آیا باز هم در معرض احساس عدم امنیت قرار می گیرد؟ پاسخ این سوال مثبت است. در جامعه امروزی ما دختری که پیش از ازدواج با علاقه به سمت رشته تحصیلی خاصی رفته است در درون خود کششی برای داشتن شغلی متناسب با رشته تحصیلی دارد.در صورتی که پس از ازدواج به خاطر شرایط جدید از داشتن این شغل محروم شود نوعی نیاز منطقی سرکوب شده در درون خود خواهد داشت که این نیاز عقلانی قاعدتا پاسخ خود را دارد که همان داشتن شغل است٬ و شاید با وضعیت مالی خوب و محبت و … نتوان به آن پاسخ داد.زن امروزی یک زن فعال اجتماعیست و هویتی بیشتر از منحصر شدن به امور سنتی «زنانه» دارد.نقش مادری که جامعه برای زن تعریف کرده است گاه موجب دور شدن زن از تحقق استعدادها و پیگیری علایق آنها شده است.
.یکی دیگر از شاخصه های امنیت روانی مرتبط با تهدید های خارجی می شود. آیا در یک فضای مردسالار و وجود انواع تبعیضات حقوقی در قوانین جامعه،آیا محبت و احترام شوهر می تواند همسرش را از خطرات خارجی محافظت کند؟ آیا تا زمانی که شوهر یک قرارداد حقوقی را امضا نکند٬ رفتار عاشقانه او می تواند منجر به سهم برابر در زندگی شود؟ آیا احترام می تواند امنیت اقتصادی یک زن را در رابطه زناشویی و پس از اتمام آن به هر دلیل٬ تامین کند؟ آیا زن همواره این اضطراب را نخواهد داشت که اگر به هر دلیلی نخواهد به زندگی فعلی ادامه دهد هیچ حق قانونی ندارد و در مقابل همسرش می توانید به زندگی مشترک خاتمه دهید؟
دیدگاهتان را بنویسید